فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني
برچسب ها : فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني , فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني,فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني , فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني , فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني ,

فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني
فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني
در 64 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc
توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش)
همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه
توضيحات نظري كامل در مورد متغير
پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه
رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب
منبع : انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA)
نوع فايل: WORD و قابل ويرايش با فرمت doc
قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه
چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع وضعيت رواني
تعاريف سلامت روان
تأمين سلامتي اقشار مختلف جامعه يكي از مهمترين مسائل اساسي هر كشوري است كه مي بايد آن را از سه ديدگاه جسمي، رواني و اجتماعي مورد توجه قرار داد. طبق آمارهاي منتشر شده از طرف سازمان جهاني بهداشت(WHO) حداقل 52 ميليون نفر از مردم جهان در سنين مختلف از بيماري هاي شديد رواني همچون اسكيزوفرنيا، 150 ميليون نفر اختلالات خفيف رواني، 120 ميليون نفر از عقب ماندگي ذهني، 50 ميليون نفر از صرع و 30 ميليون نفر از ابتلا به دمانس رنج مي برند و طبق همين گزارشات ميزان شيوع اختلالات رواني در كشورهاي در حال توسعه رو به افزايش است. در حالي كه در برنامه ريزي هاي توسعه اجتماعي و اقتصادي اين كشورها، پايين ترين اولويت به آنها داده مي شود(جديدي، 1389).
پروفسور آراسته معيار ايده آل در سلامت رواني را تكامل رواني مي داند و انسان كامل را انسان ايده آل مي داند و معتقد است كه انسان كامل فردي است كه وحدت عمل و نظر دارد و نيروهاي دروني را با هم هماهنگ كرده و از لحاظ بيروني نفعش با نفع خود يكنواخت باشد (كاپلان سادوك، 1998؛ ترجمه پورافكاري، 1369).
از سوي ديگر فرويد سلامتي را يك افسانه ايده آل مي داند. كورت اسلر[1] معتقد است كه نمي توان بهنجاري را به دست آورد چرا كه فرد سالم بايستي به طور كامل از خودش، افكارش و از احساساتش آگاه باشد. ملاني كلاين[2] بر اين اعتقاد است كه بهنجاري با منش قوي مشخص مي شود و توانايي كنار آمدن با هيجانات متعارض، قابليت تجربه لذت بردن، تعارض و توانايي عشق ورزيدن. اتورانك بهنجاري را توانايي عشق ورزيدن بدون ترس، گناه و اضطراب و همچنين مسئوليت پذيري براي اعمال مشخص خود فرد مي داند. اريك اريكسون بهنجاري را توانايي غلبه بر دوره هاي زندگي مي داند، اعتماد در مقابل بي اعتمادي، خودمختاري در مقابل شرم و شك، ابتكار در برابر احساس گناه، جديت در مقابل حقارت، هويت در مقابل سر در گمي نقش، صميميت در مقابل خود مشغولي و انزوا، مولد بودن در برابر بي حاصلي و مرحله انسجام و كمال در مقابل يأس و انزوا مي داند(گنجي، 1376).
سلامت روان از نظر ميلاني فر(1373) عبارت است از اينكه فرد چه احساسي نسبت به خود دنياي اطراف، محل زندگي، اطرافيان مخصوصاً با توجه به مسئوليتي كه در مقابل ديگران دارد. چگونگي سازش وي با در آمد خود و تفاوت موقعيت مكاني و زماني خويشتن(ابراهيم پور، 1390).
علم سلامت روان شاخهاي از علم بهداشت است كه با پيشگيري از اختلال هاي رواني و حفظ شيوه هاي بهينه زندگي و بهداشت عاطفي سروكار دارد. علم سلامت روان فرايند هميشگي است كه از بدو تولد تا هنگام مرگ ادامه مييابد اين علم با چهار هدف شكوفايي توان بالقوه، شادكامي، رشد و تحولي هماهنگ، و زندگي مؤثر و كارآمد سعي ميكند از طريق آموزش به كاركنان بهداشت رواني، پيشگيري، درمان اختلال هاي رواني و حفظ و تداوم بهداشت رواني در اشخاص سالم شرايطي ايجاد كند كه شهروندان جامعه بتوانند در خانه، مدرسه، جامعه، محيط هاي كاري و نهايتاً با خويش سازگار شوند (حسن شاهي، 1386).
در اساسنامه سازمان بهداشت مصوب سال 1948 آمده است: «سلامت عبارت است از رفاه كامل جسمي، رواني و اجتماعي و نه فقط نبودن بيماري و ناتواني» (اميريان، 1380).
سلامت روان عبارت از رفتار موزون و هماهنگ با جامعه، شناخت و پذيرش واقعيتهاي اجتماعي و قدرت سازگاري با آنها، ارضاء نيازهاي خويشتن به طور متعاون و شكوفايي استعدادهاي فطري خويش مي باشد (حاجي آقاجاني و اسدي نوقابي؛ 1378: 16).
2-3-2- تاريخچه بهداشت رواني
در طي دهه هاي گذشته، حرفه مشاوره بهداشت رواني به سرعت رشد يافته است. دليل اين مدعا اين است كه انجمن مشاوران بهداشت رواني آمريكا كه در سال 1976 با 50 عضو به وجود آمده هم اكنون بيش از 1000 عضو دارد (شاملو، 1381: 13) .
پيدا كردن شروع و آغاز هر نهضتي به خصوص نهضت هاي اصلاحي و علمي به علت داشتن منابع گوناگون و چند جانبه مسئله مشكلي است. در حقيقت روانپزشكي را مي توان قديمي ترين حرفه و تازه ترين علم به شمار آورد. چون بيماري هاي رواني از قديم وجود داشته و بقراط در 1377تا460 سال قبل از ميلاد عقيده داشت كه بيماران رواني را مانند بيماران جسمي درمان كرد. تازه ترين علم براي اينكه تقريباً از 1930 بعد از تشكيل اولين كنگره بين المللي بهداشت رواني بود كه روانپزشكي به صورت جزئي از علوم پزشكي شد و سازمانهاي روانپزشكي و مراكز پيشگيري در كشورهاي مترقي يكي بعد از ديگري فعاليت خود را شروع كردند، از فعاليتهاي اين سازمان در جنگ جهاني دوم عملا كاسته شد كه تا اواخر قرن 18 و اوايل قرن 19 نام سه نفر بايد در سر لوحه پيش تازان و رهبران درمان اخلاقي و انساني كه عبارتند از: فيليپ پينل از فرانسه، ويليام تيوك از انگلستان و ون سنزو يكاروگي از ايتاليا قرار مي گيرد (كريم پور، 1389) .
در سال 1959 قانون رواني انگلستان از مجلسين آن كشور گذشت و وزارت بهداري و تأمين اجتماعي عهده دار مسئوليت درمان و نگهداري بيماران رواني در آن كشور شد. در سال 1960 به دستور پرزيدنت كندي رياست جمهور وقت آمريكا قوانيني جديد براي بهداشت رواني وضع شد و دولت عهده دار مسئوليت هاي سنگيني براي اين گونه بيماران شد. در سال 1963 قانون مراكز جامع روانپزشكي در آمريكا به تصويب رسيد و تحت اين قانون مراكز جامع منطقه اي مسئول 75 تا 200 هزار نفر از ساكنين همان منطقه براي بيماران رواني شد (ابراهيم پور، 1390).
2-3-3- تعاريفي چند از بهداشت رواني
در خصوص تعاريف بهداشت رواني، مكتب زيست گرايي كه اساس روان پزشكي را تشكيل مي دهد، معتقد است بهداشت رواني زماني وجود خواهد داشت كه بافت ها و اندام هاي بدن به طور سالم كار كنند و هر نوع اختلال در دستگاه عصبي و در فرآيند شيميايي بدن، اختلال رواني به همراه خواهد آورد. مكتب روانكاوي معتقد است كه بهداشت رواني يعني، كنش متقابل موزون بين سه عنصر مختلف شخصيت: نهاد ،من و من برتر. بدين صورت كه من بايد بتواند بين تعارض هاي نهاد من و برتر تعادل به وجود آورد. مكتب رفتارگرايي، در تعريف بهداشت رواني، بر سازگاري فرد با محيط تأكيد دارد. اين مكتب معتقد است كه رفتار ناسالم نيز، مثل ساير رفتارها، در اثر تقويت آموخته مي شود. بنابراين، بهداشت رواني نيز رفتاري است كه آموخته مي شود. مكتب انسانگرايي معتقد است كه بهداشت رواني، يعني ارضاي نيازهاي سطوح پايين و رسيدن به سطح خودشكوفايي. هر عاملي كه فرد را در سطح اختلال رفتاري به وجود خواهد آورد(جديدي، 1389).
تعريف كينزبرگ در مورد بهداشت رواني عبارتست از: تسلط و مهارت در ارتباط صحيح محيط بخصوص در سه فضاي مهم زندگي، عشق، كار، تفريح (سالاري، 1392).
لونيسون و همكارانش در 1962 سلامتي رواني را اينطور تعريف كرده اند: سلامت روان عبارتست از اينكه فرد چه احساسي نسبت به خود، دنياي اطراف، محل زندگي، اطرافيان مخصوصاً با توجه به مسئوليتي كه در مقابل ديگران دارد، چگونگي سازش وي با در آمد خود و شناخت موقعيت مكاني و زماني خويش(كريم پور، 1390).
بهداشت رواني به معناي سلامت فكر مي باشد و منظور از نشان دادن وضع مثبت و سلامت رواني است كه خود مي تتواند نسبت به ايجاد سيستم با ارزشي در مورد ايجاد تحرك و پيشرفت و تكامل در حد فردي و ملي و بين المللي كمك نمايد، زيرا وقتي سلامت رواني شناخته شد نسبت به دست يابي آن اقدام مي شود و راه براي تكامل فردي و اجتماعي باز مي گردد (عباسي،1380).
هارتمن تعادل رواني را به اين ترتيب تعريف مي كند كه من بتواند تطابقي بين نهاد و فرامن ايجاد كند و خواسته هاي آنها را نفي يا طرد نمي نمايد. او قبلاً (1939) انعطاف پذيري من كلي، و (1954) نظريه جاهودا را تاييد كرد و تعادل بين سطوح آگاهي، نيمه آگاهي و ناخودآگاهي شخصيت را به عنوان سلامت فكر تعريف و توصيف نمود. او چنين تعادلي را ناشي از انعطاف پذيري من، مي دانست به اين ترتيب حالت انعطاف پذيري در فرد ملاكي براي طبيعي بودن يا سلامت فكر خواهد بود (عباسي، 1380).
[1] Kurt Eissler
[2] Melanie Klein
2-3-13- مفهوم سلامت روان در نظريه هاي شناختي
1- نظريه جورج كلي: جورج كلي[1] ( 1905 ـ 1966 ) يكي از نخستين روان شناسان شخصيت بود كه براي فرايندهاي شناختي نقشي محوري در كاركردهاي فرد قائل شد. در حالي كه دل مشغولي روانشناسان انسانگرا احساس فرد از خودش و ارزش شخصي اوست. در نظريه كلي كه نظريه تعبير شخصي خوانده مي شود، رهيافتي شناختي به پديدار شناسي انسان اتخاذ شده است. اعتراض كلي به روان شناسان شخصيت اين بود كه نوعاً فرد بر اساس ابعادي خود ساخته مقوله بندي مي كنند؛ حال آنكه به نظر او هدف بايد كشف آن ابعادي باشد كه فرد خود براي تفسير يا تعبير خود و محيط اجتماعيش به كار مي برد. اين ابعاد همان تعبيرهاي شخصي خود فرد است كه واحد هاي اساسي تحليل فرد را در نظريه كلي تشكيل مي دهد.به عقيده كلي طبيعت درهم تنييده زندگي پيشرفته و جديد انسان منشاء فشار رواني است. انسانها با همديگر در زندگي جديد روابط اجتماعي پيچيده اي دارندو به همديگر وابستگي دارند . اما گاهي وابستگي متقابل آنها درهم شكسته مي شود. بنظر وي وابستگي اجتناب ناپذير است و پيدايش آن امري منطقي است. وابستگي افراد روان نژند بصورت درست و صحيح نيست يا بيش از حد وابسته مي شوند يا اينكه به نيازهاي ديگران توجهي نمي كنند. اضطراب وقتي ايجاد مي شود كه فرد چيزي بر خلاف تجارب قبلي خود ادراك مي كند. بنظر كلي اضطراب محرك با اهميت براي سازماندهي مجدد سازهاي شخصي است. افراد روان نژند تجارب اجتماعي خودشان را به صورت نادرست تفسير مي كنند(ساپينگتون، ترجمه حسين شاهي برواتي، 1384).
افراد سالم خواهان ارزيابي سازه هاي مشخصي خود هستند و درستي نوع تعامل خود را با ديگران آزمايش مي كنند. اين افراد پيش بيني هاي نشأت گرفته از سازه هاي خود را آزمايش مي نمايند. دوم اينكه افراد سالم قادر به تغير سازهاي شخصي خود هستند. سومين ويژگي سلامت روان شناختي از ديدگاه كلي، ميل به گسترش وسعت ميدان ديد و حيطه تحت پوشش نظام سازه اي سازمان شخصي است. به عبارت ديگر اين افراد پذيراي امكانات و استعدادهاي رشد فردي هستند. آخرين ويژگي سلامت روان شناختي فرد رشد و توسعه مطلوب گنجينه نقش است. فردي سلامت روان شناختي دارد كه بتواند نقشهاي اجتماعي زيادي را ايفا كند و ديدگاه هاي بازيگران رويارويش را نيز درك نمايد. نظريه شخصيت يكي تصويري خوش بينانه و حتي تملق آميز از ماهيت انسان ارايه مي كند. يكي با انسان ها به عنوان موجوداتي، عقلاني رفتار مي كند. ما نه تنها قادر يم سازه هاي خود را كه از طريق آنها به جهان مي نگريم شكل دهيم، بلكه قادريم شيوه منحصر به فرد رويكرد خود را به واقعيت فرمول بندي كنيم. به گفته كلي ما رقم زننده سرنوشت خويش هستيم نه قرباني آن. فرويد و كلي در مورد سلامت روان شناختي دو اختلاف دارند. ديدگاه فرويد تاريخ نگراست و به نظر او عواطف ناخود آگاه ورويدادهاي گذشته فرد كه در حال حاضر فعال هستند، علت روان نژندي هستند. اما در ديدگاه كلي، گر چه تاريخ نگري وجوددارد، اما چون فرد مي تواند در شيوه تفسير خود از جهان تجديد نظر نمايد پس قرباني بيوگرافي گذشته اش نيست. دوم بنظر فرويد علايم بيمار را فقط روانكاو مي تواند به بهترين شكل تفسير نمايد در حالي كه به نظر كلي تفسير مطلوب و نهايي توسط بيمار انجام مي شود نه درمانگر و درمانگر در فرايند درمان فقط يك راهنماي صرف است(ابراهيم پور، 1390).
2- نظريه آلبرت اليس: اليس[2] در پيدايش بيماري عاطفي يا سلامت روان شناختي هر سه عامل « فيزولوژيكي، اجتماعي و روان شناختي» را مورد توجه فرار مي دهد. اليس از لحاظ گرايشهاي انساني تا حدود زيادي با تائو و مازلو شباهت دارد. بنظر وي عدم سلامت رواني انسان از تمايلات ذاتي و نامطلوب هر انساني براي نياز مفرط به برتري از ديگران و همه فن حرف شدن، توسل به عقايد احمقانه و بدبنياد، پرداختن به تفكرات آرزومندانه و توقع خوشرفتاري و خوبي مداوم از ديگران، محكوميت خويشتن و تمايلات عميق به زودرنجي و آشفتگي ناشي مي شود (شعاري نژاد، 1368).
بطور خلاصه ويژگي هاي سلامت روان شناختي از ديدگاه اليس عبارتند از:
عشق ورزيدن به ديگران و جوياي محبت آنان شدن، اما فرد سالم در جستن محبت ديگران افراط نمي كند.
انجام دادن كار به خاطرنفس كار نه به خاطر ديگران
نداشتن معيار مطلق براي درست يا غلط و خيرو شر.
طبيعي بودن ناكام شدن، و در صورت عدم توانايي مقابله با ناكامي، انسان الم آن را مي پذيرد.
نسبت ندادن شكست ها به عوامل بيروني
عدم ترس شديد از خطرهاي بالقوه
تلاش بركسب استقلال و مسئوليت و عدم روگرداني از كمك هاي ديگران در صورت لزوم
انجام وظايف محوله از خصوصيات انسان سالم است.
فرد سالم بيش از آنكه به گذشته فكر كند به حال و وضعيت موجود يعني « اينجا و اكنون » توجه دارد.
كمك كردن به ديگران نه نگراني در مورد مشكلات ديگران، و در صورت عدم توفيق كمك به ديگران وضعيت آنها و مشكل آنان را مي پذيرد.
فرد سالم براي هر مشكل راه حلهايي مختلفي را در نظر مي گيردو سعي دارد كه بهترين راه حل در حد توانش انتخاب كند.
فرد سالم در نگرش ها و رفتارش « الزام و اجبار » ندارد و مي تواند خودش را از قيد و بند رها نمايد و در جهت سلامت نفس حركت كند (سالاري، 1392).
[1] George Kell
[2] Albert Ellis
قيمت فايل فقط 30,000 تومان
برچسب ها : فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني , فصل دوم پايان نامه وضعيت رواني